شبهات وردود » زندگینامه شیخ محمد بن عبدالوهاب


أضيفت في : 09-09-2020

شبهه

طبیعی است که دشمنان اسلام برای ضربه زدن به اسلام از طرق مختلف استفاده میکنند، من جمله طعن و ضربه زدن به شخصیتهای اسلامی، که در حقیقت این سیاست همان سیاست کفار قریش است، که پیامبر صلی الله علیه و سلم را قبل از بعثت امین میدانستند، ولی بعد از بعثت او را ساحر و کذاب و شاعر و دروغگو و غیره نامیدند تا به شخصیتش ضربه بزنند و مردم از وی روی بگردانند. مثال دیگر، ضربه زدن به شخصیت عایشه صدیقه و ابوهریره رضی الله عنهما است که مدعیان تشیع شخصیتش آنها را زیر سؤا ل میبرند، زیرا آنها بیشترین روایات پیامبر صلی الله علیه و سلم را نقل کرده اند، و طبیعتا اگر شخصیتشان منکر شوند، تمام روایات آنها نیز خودبخود باطل خواهد شد.

رد بر شبهه

ولی خوشبختانه همیشه خداوند متعال اشخاصی را برای دفاع از بزرگان اسلام قرار میدهد و با دلایل قاطع و براهین روشن از آنها دفاع میکنند. و شیخ محمد بن عبدالوهاب که مجدد عقیده و توحید و مجدد قرن دوازدهم هجری بود، او نیز از جمله کسانی است که به شخصیتش ضربه وارد شده و میشود تا مردم را از او دور کنند، و در واقع هدف این دشمنان راندن مردم از عقیده صحیح توحید و یکتاپرستی است، زیرا شیخ محمد بن عبدالوهاب عقیده توحید را در جزیرة العرب و سایر بلدان که مملوء از شرک و قبرپرستی بود، تجدید کرد. و شیخ محمد بن عبدالوهاب رحمة الله علیه هیچ دخالتی در سقوط خلافت عثمانی نداشته، از آنجاییکه شروع حرکت محمد بن عبدالوهاب در سالهای 1811 میلادی بود، و در سال 1206هـ ق وفات کرد، در حالیکه سقوط خلافت عثمانی سال 1922 میلادی بود، یعنی تقریبا 110 سال پس از شروع حرکت شیخ، و 16 سال پس از وفات وی. و حرکت شیخ محمد بن عبدالوهاب حرکت دینی بود برای تجدید عقیده مردم، که مملوء از شرک و خرافات شده بود، و شروع حرکتش در نجد بود که زیر سیطره عثمانیها نبود که دشمنان وی میگویند حرکتش تمرد بود، ولی از آنجاییکه در دولت عثمانی شرک و بدعت و خرافات زیادی رایج شده بود، لذا اتباع این دولت به مبارزه با این حرکت مجدد عقیده برخواستند، و به همکاری با انگلیس سعی کردند این حرکت را متوقف سازند، همچنانکه حتی امروزه نیز انگلیس با کمک از دستنشانده های خود مانند رژیم فعلی ایران، سعی در سرکوبی این حرکت میکنند. و از جمله مواردی که نمایانگر ضدیت انگلیس علیه حرکت وهابیت می باشد آن است که آن ها کاپیتان فورستر سادلیر را برای عرض تبریک به ابراهیم پاشا از جهت پیروزی که علیه وهابی ها به دست آورده بود فرستادند، هنگام جنگ ابراهیم پاشا با "درعیه"، و نیز برای آنکه بر میزان تمایل وی برای همکاری با تحرکات بریتانیا جهت فرونشاندن اعمال آن هایی که راهزن می نامیدند در خلیج فارس تاکید نماید. اصولاً نامه ی مذکور به صراحت از تمایل به ایجاد توافق و هماهنگی بین حکومة بریتانیا و ابراهیم پاشا برای برچیدن کامل نفوذ وهابی ها بحث شده است. شیخ محمد بن منظور نعمانی نیز می گوید: انگلستان از وضعیت ناسازگار در هند علیه شیخ محمد بن عبدالوهاب بهره برداری نموده و هرکس که با آنان درافتاده و برسر راهشان قرار گرفته و اهدافشان را به خطر اندازد را به وهابیت متهم کرده و خود آنان را وهابی می خواندند… همچنین انگلیس علمای دیوبند - هندوستان – را نیز به خاطر ایستادگی راسخشان آن ها و برای تحت فشار نهادن و ایجاد اختناق در آن جا وهابی می نامید… (" دعایات مکثفة ضد الشیخ محمد عبد الوهاب " ص 105 – 106 ) . و در اینجا، بطور خلاصه زندگینامه شیخ محمد بن عبدالوهاب را ذکر میکنیم تا یک شخص مسلمان ادعات دروغین علیه وی را با شخصیت حقیقی این بزرگوار مقایسه کند و سپس عقل و منطق خویش را قاضی و حاکم بگیرد تا منصفانه به حقیقت نائل آید. زندگینامه ی شیخ محمد بن عبدالوهاب و حرکت احیاگرانه ی وی نام ها و القاب زیادی از جانب مخالفان به این دعوت شیخ داده شده است مانند: وهابیت یا توحیدگرا و دیگر القاب. اوضاع دینی جهان اسلام به طور کلی و در سرزمین نجد به طور ویژه پیش از ظهور نهضت شیخ محمد بن عبدالوهاب: پیش از ظهور نهضت محمد بن عبدالوهاب در جهان اسلام انواع و اقسام بدعت ها و اعمال شرک آمیز رواج پیدا کرده بود. مردم از بسیاری از اصول دین و عقیده ی راستین منحرف شده بودند. در اینجا به برخی از این کجروی ها اشاره می کنیم : در میدان عقیده : شرک کم کم سربرآورد و تصورات بسیاری بر مردم چیره شد که بارزترین آن ها دعا و طلب حاجت از غیر خداوند و پرستش ضریح ها و گنبدها بود و توسل به مشایخ و اشخاص صالح زنده یا مرده. این بدعت ها وعادات و شیوه هایی که دین اسلام آن را حرام دانسته است، در بین مسلمانان گسترش یافته و طریقت های مختلف تصوف به عنوان مرجع اساسی مردمان در مسائل دینی پدیدار شده بود. شیخ سلیمان بن سحمان وضعیت مزبور در سرزمین نجد را این چنین تعریف می کند: « مردم از ریسمان دین و توحید دست کشیده بودند و تمام تلاش و کوشش آنان در استغاثه و به دامان غیر خداوند متعال و اولیاء و صالحان و بت ها و معبودهای ساختگی و شیاطین درآویخته بودند.» بسیاری از مردم باور داشتند که سنگ ها و اشیاء بی جان به ایشان نفع می رساند و از درختان تبرک جسته و در همه ی حالات از آنان امید قبولی حاجاتشان را داشتند. (حیاة الشیخ محمد بن عبدالوهاب وحقیقة دعوته، تألیف استاد دکتر سلیمان بن عبدالرحمن حقیل، چاپ نخست، 1999 م) در مصر: در سرزمین الازهر پرچم عبادات بت پرستانه و ادعاها و خواسته های فرعونیه افراشته شده و دولت داعیه داران دراویش برپا گشته بود. (محمد بن عبدالوهاب مصلح مظلوم ومفتری علیه، استاد مسعود ندوی، ترجمه و تعلیق عبدالعلیم عبدالعظیم بستوی، با تجدید نظر دکتر محمد تقی الدین هلالی، 1420 هجری قمری) در سرزمین حجاز: دعا وطلب حاجت در جوار قبور جزو امور عادی نزد بسیاری از مردم شده بود. چه تعظیم و تقدیر و استغاثه و طلب شفاعتی که حول قبر حضرت خدیجه رضی الله عنها و ابوطالب که صورت نمی گرفت که تن انسان را به لرزه می انداخت. در یمن قبوری وجود داشت که مردم عادی بدان تبرک می جستند همینطور در حدیده و حضرموت و یافع و ...در سرزمین شام قبرهایی در شهر دمشق، حلب و دورترین نقاط شام وجود داشت که بدان تبرک می جستند. در کشور عراق قبر امام ابوحنیفه و معروف کرخی بود و در نجف در مشهد قبر حضرت علی ابن ابی طالب رضی الله عنه همین کارها انجام می گرفت و در بارگاه قبر امام حسین رضی الله عنه در کربلا و کاظمین و ... همه ی این مقابر مکان هایی بودند که مردم برای طلب کمک و درخواست برآوردن حاجات خویش بدان هجوم می بردند و انتظار داشتند مشکلاتشان را حل کنند. (تاریخ العرب الحدیث والمعاصر، دکتور عبدالرحیم عبدالحمن عبدالرحیم، الطبعة الخامسة 1990 م) یک نویسنده ی آمریکایی به نام (لوتروب استودارد) وضعیت روزهای قبل از آشکار شدن دعوت محمد ابن عبدالوهاب را اینگونه به تصویر می کشد: " در قرن هجدهم جهان اسلام به اوج خواری و زبونی خویش رسیده بود و در فرومایگی و انحطاط به عمیق ترین درجات سقوط کرده بود. بر رخسار مردم غبار بیچارگی نشسته و تاریک بر گوشه گوشه ی آن سایه افکنده بود. فساد و تباهی اخلاق و آداب در آن بی داد می نمود و هرچه از آثار پاکی و صفای عربی به جا مانده بود برباد رفته و جوامع اسلامی در پیروی از امیال و شهوات خویش غرقه شده و فضیلت و عزت نفس در مردم خاموش گشته بود. جهل و نادانی در همه جا ریشه دوانیده و همه ی حکومت های اسلامی به مرز استبداد و هرج و مرج و درندگی رسیده بودند." (دراسات فی تاریخ الخلیج العربی الحدیث والمعاصر، دکتر بدرالدین عباس خصوصی، جزء اول، چاپ دوم 1984 م) اما در مورد دین، آن را پرده ای تاریک پوشانیده بود و آن یکتاپرستی که صاحب رسالت آن را به مردم آموخته بود را پرده های خرافه و لایه های تصوف فراگرفته بود. مساجد پر بود از مدعیان دینداری و افراد جاهل، گروه های فقرا و مساکین از جایی به جایی می رفتند و بر گردن هایشان آویزهای شانس و اقبال و تعاویذ و تسبیح هایی را آویخته بودند و مردم را به اباطیل و شبهات کشانیده و در حج قصد زیارت مقبره ی اولیا را داشتند. تمنای شفاعت از اشخاص مدفون در قبرستان ها را برای مردمان می آراستند و بدان فرامی خواندند. فضائل و خیر و نیکی های قرآن در بین مردم نایاب گشته و شرب خمر و استفاده از افیون همه جا دیده می شد، اعمال پست و ناپسند و هتک حرمت ها در هرجا رواج یافته و مکه ی مکرمه و مدینه ی منوره نیز همچون دیگر سرزمین های مسلمان از این مصیبت ها در امان نمانده بود. در مجموع مسلمانان اسلام را کنار نهاده و به نامسلمانی رسیده بودند و به شدت از آن دور افتاده و در اعماق گمراهی سقوط کرده بودند و چنانچه رسول خدا صلی الله علیه و سلم در آن زمان به زمین بازمی گشت و تمام آن حالات را به نام اسلام می دید حتماً خشمگین می گشت. (مذکرة تاریخ العرب الحدیث، دکتر فیصل مسلم) ابن غنام نیز اوضاع سرزمین نجد را قبل از حرکت شیح محمد اینگونه برای ما به تصویر می کشد: " در شهرهای نجد وضعیتی بسیار دشوار و ترس وحشتی ماندگار حاکم بود. مردم به قصد زیارت قبر زید بن خطاب در جبیله می رفتند و از وی طلب گشایش مشکلات و گره ها و برآوردن حاجاتشان را می نمودند و چنان می پنداشتند که در دهکده ای در درعیه قبرها بعضی از صحابه وجود دارد و به پرستش آن روی آورده و در دل های مردم از آنان ترس و خوفی بیش از خداوند متعال داشتند و به آن ها پناه برده و گمان می بردند که آنان در پاسخ دادن به نیازهایشان از خداوند پیشی می جویند..." همچنین به شعیب می رفتند و چنان غبار منکرات آنان را فراگرفته بود و به آن روی می نمودند که کم تر جایی چنان بود و گمان داشتند که قبر ضرار بن ازور در آن جا است. در شهر عفرا درخت نخلی وجود داشت که به (بالفحال) معروف بود و مردان و زنان به زیارت آن رفته و منکراتی را که دین خداوند ناپسند می داشت نزد آن انجام می دادند؛ فقرا بدانجا رفته و طلب فراخی روزی می نمودند و بیماران درخواست شفا می کردند. دخترانی که خواستگار نداشتند با زاری و فروتنی به آن متوسل شده و به او می گفتند: "یا فحل الفحول ارزقنی زوجا قبل الحول". یعنی: «ای نیک مرد فرزانه مرا شوهری نصیب گردان پیش از آمدن سال تازه.» همچنین درختی بود که درخت گرگ خوانده می شد و زنانی که فرزند پسر می آوردند بدان توسل جسته و کهنه پارچه هایی را به آن می بستند تا بلکه فرزندانشان از مرگ و از حسد در امان بمانند. در خرج مردی بود که ( تاج ) خوانده می شد و مردم در رابطه با وی راه و روش بت پرستی را پیش گرفته و نذورات زیادی را برای وی به راه انداخته و گمان می کردند که او برایشان نفع و ضرر می رساند. در حج مردم دسته دسته به زیارت وی رفته و درباره اش افسانه ها و خرافه های بسیاری ساخته و پرداخته می شد. شیخ عبداللطیف بن عبدالرحمن بن حسن حال و روز آن دوران که در آن محمد بن عبدالوهاب سربرآورد را اینگونه برای ما بازگو می نماید: " اهل عصر و سرزمین وی بسیار با اسلام بیگانه شده و آثار دین کمرنگ گشته بود. ستون های ملت راستین نابود شده و آنچه در جاهلیت می گذشت بر بیشتر مردمان چیره گشته بود. بزرگان شریعت گوشه ی عزلت گزیده و نادانی و تقلید و رویگردانی از سنت و قرآن باب شده بود، کوچکترها درباره ی دین به شبهه افتاده و چیزی از آن نمی دانستند مگر آنچه مردمان آن دوران بر آن بودند و سالخوردگان نیز بر آنچه از آبا و اجداد خویش یافته بودند روزگار می گذرانیدند. بزرگان شرع و دین خاموش و منزوی شده و نصوص قرآن کریم و اصول سنت و احادیث در آن میان کنار نهاده شده و راه و طریقه ی نیاکان و پیشینیان ارج نهاده می شد، نشان و گفتار کاهنان و طواغیت مقبول و غیرمردود بود و به مقابله اش برنمی خاستند، و ریسمان دین خداوندی و یکتاپرستی را وانهاده بودند. در طلب یاری و استغاثه و دلبستگی به غیر خدا و اولیا و صالحان و بت ها و شیاطین سعی و تلاش بسیار می نمودند. علما و حاکمانشان بدان روی آورده و از این دریای شور می نوشیدند و از قبل آن عایدات و منافعی به آنان می رسید و شهوات و امیالشان آنان را دربند نموده بود و از اوج گرفتن به سوی قلب و روح هدایت از طریق نص های آیات محکم و روشنگر خداوندی بازداشته بود." این ها خلاصه ای بود از وضعیت دینی جهان اسلام بطور کلی و سرزمین نجد به شکل خاص در هنگام ظهور دعوت و حرکت شیخ محمد بن عبدالوهاب، که آن را برای شروع سخن از زندگی شیخ و دعوت ایشان که در ادامه به امید خداوند متعال بحث خواهد شد به میان آوردم . تولد و پرورش شیخ محمد بن عبدالوهاب نسب ایشان : شیخ محمد بن عبدالوهاب بن سلیمان بن علی بن محمد بن احمد بن راشد بن برید بن مشرف تمیمی، در سال 1115 هجری قمری (1703م) به دنیا آمد. اصل ایشان به قبیله ی تمیم بازمی گردد. همان قبیله ای که موطن خویش را در منطقه ی نجد حفظ کرده است، و در آن استقرار یافته و موطن گزیده و زندگی بادیه نشینی را رها ساخته و به دیگر فعالیت هایی مانند کشت و زرع و تجارت مشغول گشته اند. تحصیلات وی : وی در سال 1115 هجرت رسول اکرم صلی الله علیه و سلم به دنیا آمد. نزد پدرش در روستای عیینه تحصیلاتش را آغاز نمود. این روستا زادگاه ایشان رحمة الله علیه بود. عینیه دهکده ای شناخته شده در یمامه، در نجد و شمال غرب شهر ریاض قرار دارد که تا شهر ریاض حدود هفتاد کیلومتر مسافت دارد و از سمت غرب نیز چیزی در همان حول و حوش است. ایشان رحمة الله علیه در آن جا به دنیا آمد و به شایستگی در آن پرورش یافت و بزرگ شد. در همان کودکی قرآن را فراگرفت. وی به تلاش خود برای فراگیری درس ها و آموختن فقه نزد پدرش شیخ عبدالوهاب بن سلیمان، که فقیهی بزرگ و عالمی گرانقدر بود، ادامه داد. پدرش در عینیه منصب قضا را به عهده داشت. پس از رسیدن به سن بلوغ به قصد بیت الله الحرام و بجای آوردن مناسک حج به راه افتاد و در آن جا نزد برخی از علمای حرم شریف به فراگیری علوم پرداخت. سپس متوجه مدینه ی منوره گشت که برترین سلام و درود بر ساکن گرانقدر آن شهر باشد. در آن جا به حضور علمای آن شهر شتافت و مدتی در آن جا اقامت گزید و از علمای بزرگ و مشهور مدینه در آن زمان نیز بهره های فراوان برد. از جمله اساتید آن شهر: شیخ عبدالله بن ابراهیم بن سیف نجدی، که اصالتاً اهل مجمعه و نیز پدر شیخ ابراهیم بن عبدالله صاحب کتاب "العذب الفائض فی علم الفرائض" بود، همچنین از محضر استاد بزرگ محمد حیاة سندی در مدینه نیز سود جست. این ها دو تن از عالمانی بودند که معروف است که شیخ نزد ایشان در مدینه درس فراگرفته است و ممکن است نزد کسان دیگری نیز به فراگیری مشغول بوده ولی ما از آن بی اطلاع باشیم. شیخ برای فراگیری علم به سوی عراق رهسپار گشت و در بصره به محضر علمای آن جا رفت و تا جاییکه می توانست از محضر ایشان بهره برد و به فراگیری علوم پرداخت. در همانجا دعوت خویش به سوی یکتاپرستی و توحید را آشکار ساخت و مردم را به پیروی از سنت پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم فراخواند. همچنین اعلام کرد که همه ی مسلمانان باید دین خویش را از سرچشمه های پاک کتاب خداوند و سنت رسول الله علیه الصلاة والسلام برگیرند. وی در این باره مجادلاتی را انجام داد و با علمای زیادی مناظره کرد. وی در میان اساتید وی در آن جا که شهرت داشت شخصی به نام شیخ محمد مجموعی بود. برخی از علمای نالایق بصره علیه او برخاسته و ایشان و استادش را مورد اذیت و آزار قرار دادند. به همین سبب وی از آن جا به نیت سرزمین شام خارج شد ولی به خاطر نداشتن مخارج سفر از رفتن بدانجا بازماند و از بصره به زبیر رفت و از زبیر به سوی احساء به راه افتاد. در آنجا در محضر علمای آن دیار حاضر شد و درباره ی مواردی از اصول دین با ایشان مذاکره نمود. سپس رهسپار دیار حریملاء شد و این واقعه در دهه ی پنجم قرن دوازدهم صورت گرفت. چون پدرش که قاضی عیینه بود با حاکم آنجا درگیر شد و در سال 1139 هجری از آنجا به حریملاء منتقل گردید. شیخ محمد نیز پس از انتقال پدرش بدانجا در سال 1139 هجری نزد وی رفت. بنابراین رفتن وی به حریملاء در سال 1140 هـ ق یا بعد از آن رخ داده است. وی در همانجا ساکن شد و همچنان سرگرم علم و آموزش و کار دعوت در حریملاء بود تا زمانی که پدرش در سال 1153 هجری قمری از دنیا رفت. پس از آن از جانب برخی از اهالی حریملاء علیه وی شرارت هایی انجام شد و بعضی از افراد فرومایه در آنجا قصد کشتن وی را داشتند. می گویند: تعدادی از آن ها سعی داشتند از دیوار خانه اش بالا بروند و کسانی آنان را دیدند و پا به فرار نهادند. ساکن شدن وی در عیینه: بعد از این حادثه شیخ از آنجا خارج شده و به سوی عیینه راه افتاد و در همانجا نیز ساکن گردید. اشخاص فرومایه ی مذکور به این دلیل از وی به خشم آمده بودند که وی دست از امر به معروف و نهی از منکر باز نمی کشید و از حاکمان می خواست تا مجرمانی که از مردم سرقت کرده و آنان را آزار می رسانند و مالشان را به تاراج می برند را پی گیری نمایند. از جمله آن اشرار کسی بود که عبید نامیده می شد. وقتی آنان دانستند که شیخ علیه آنها عمل نموده و کارهای آنان را ناپسند می دارد و امیران را به تعقیب و مجازاتشان فرامی خواند، خشمگین شده و به فکر کشتن ایشان افتادند. ولی خداوند متعال وی را مصون داشته و از شر آنان در امان داشت. آنگاه بود که وی به عیینه نقل مکان نمود، و امیر آن عثمان بن محمد بن معمر بود. شیخ محمد بن عبدالوهاب نزد امیر آن شهر رفت و وی نیز از وی استقبال نمود و گفت: برای دعوت به سوی خداوند برخیز و ما نیز با تو هستیم و یاریت می رسانیم، وی اظهار شادمانی و دوستی و موافقت نمود بر آنچه وی قصد آن را دارد. شیخ نیز مشغول تعلیم و ارشاد و دعوت به سوی خداوند عزوجل شد و به متوجه نمودن مردمان، مردان و زنان، به سوی خیر و محبت خداوند پرداخت. کار وی در عیینه شهرت پیداکرد و نام نیک ایشان پرآوازه گشت و از شهر و دهات اطراف برای دیدارش بدانجا می رفتند. در یکی از روزها شیخ به امیر عثمان گفت: اجازه دهید گنبد روی قبر زید بن خطاب رضی الله عنه را ویران کنم، چرا که بر خلاف دستور دین اسلام بنا شده و خداوند جل وعلا به این کار راضی نیست و رسول الله صلی الله علیه و سلم نیز از برپانمودن بنا بر فراز قبور و مسجد قرار دادن آن ها منع فرموده اند، و این گنبد مردم را دچار فتنه نموده و عقاید آنان را تغییر داده است و موجب بوجود آمدن شرک گشته است، بنابراین باید خراب شود. امیر عثمان پاسخ داد: ایرادی ندارد. شیخ گفت: من ترسم از آن است که اهالی جبیله سربه شورش نهند. جبیله روستایی در جوار قبر مذکور بود. بنابراین عثمان به همراه لشکر خویش که بیش از 600 مبارز در آن بود برای ویران کردن گنبد با شیخ رحمة الله علیه به راه افتادند. وقتی که به گنبد مزبور نزدیک شدند، اهالی جبیله وقتی از این موضوع باخبر شدند برای دفاع از آن و محافظت از گنبد بیرون آمدند ولی با دیدن امیر عثمان و کسانی که با وی بودند منصرف شده و بازگشتند. شیخ نیز به ویران کردن آن پرداخت و به کمک خداوند عزوجل با دستان وی رحمة الله علیه گنبد مذکور از میان برکنده شد. شیخ به امیر عثمان بن معمر گفت: چاره ای نیست جز اینکه گنبد روی قبر زید (زید بن خطاب رضی الله عنه برادر امیرالمؤنین حضرت عمر بن خطاب رضی الله تعالی عن الجمیع بود و از جمله شهدای جنگ با مسیلمه ی کذاب در سال 12 هجرت نبوی بود وی جزو کسانی بود که در آن جا به قتل رسید و گنبد مذکور را بر مقبره اش ساختند، ممکن است قبر وی جای دیگری باشد ولی می گویند که همان قبر از آن او است، امیر عثمان نیز طبق آنچه پیشتر گفته شد در این کار با وی همراهی و موافقت نمود و گنبد مزبور به حمدالله ویران شد و اثر آن نیز تا همین امروز از میان برده شد، ولله الحمد والمنه. چراکه این عمل با نیت راست و به قصدی مستقیم برای نصرت دین خداوند انجام گرفته بود. قبرهای دیگری نیز در آنجا بودند که می گفتند قبر ضرار بن اوزر است، گنبدی نیز بر روی آن قبر وجود داشت که آن نیز از میان برده شد. مشاهد دیگری نیز وجود داشت که خداوند عزوجل آن ها را از بین برد. مزار و درختان دیگری نیز بودند که به غیر از خداوند یکتا جل وعلا پرستش می شدند همگی آن ها زدوده شده و از میان برداشته شدند و مردم از انجام چنان کارهایی برحذر داشته شدند. هدف شیخ رحمة الله علیه در دعوت قولی و عملی آنچه بیان شد استمرار یافت. در این زمان زنی نزد وی آمد و به ارتکاب زنا طی چند فقره اعتراف نمود. شیخ از سایرین در مورد وضعیت عقلی وی سؤال کرد و گفتند که او عاقل است و مشکلی ندارد. وقتی که آن زن بر ادعای خود پافشاری نمود و از اعترافی که کرده بود دست نکشید و باتوجه به اینکه ادعای وجود اکراه یا شبهه ای نیز وجود نداشت و زنای محصنه بود، شیخ رحمة الله علیه که قاضی عینیه بود به رجم وی دستور داد و او را رجم کردند. به این ترتیب کار وی به خاطر تخریب گنبدها و سنگسار زن و فراخوان بزرگ و خطیر وی به سوی خداوند متعال آوازه ای بسیار یافت و مهاجرین بسیاری از جاهای مختلف به سوی عیینه هجرت می نمودند. طرد شیخ بن عبدالوهاب از شهر عیینه : خبر کار و بار شیخ به امیر احساء و توابع آن از بنی خالد سلیمان بن عریعر خالدی رسید که وی به سوی خداوند فرامی خواند و گنبدها را تخریب می کند و حدود خداوندی را اجرا می کند، این موضوع بر آن مرد بدوی سخت دشوار آمد. برای آنکه عادات و رسوم اهل بادیه چیزی بجز دستورات خداوند بود و ظلم و ستم پیشه نموده و خونریزی و تاراج اموال و هتک حرمت ها خوی ایشان بود و او ترسید که کار این شیخ بالا گرفته و سلطان به برکناری وی اقدام کند. بنابراین نامه ای را به عثمان نوشته و در آن وی را تهدید کرده و دستور داد تا این شخص تحت فرمان خویش را در عیینه به قتل رساند، و برای او نوشت: شخص تحت امر شما که درباره ی وی چنین و چنان به ما خبر رسیده است را می کشی و یا آنکه خراج تو را قطع می کنیم!! امیر عثمان خراجی از طلا نزد وی داشت. این کار امیر بر عثمان گران آمد و از آن ترسید که وی خراج را بر وی قطع نموده یا با وی به جنگ برخیزد. بنابراین به شیخ گفت: این امیر چنین و چنان برای ما نوشته است، ما هیچ خوش نداریم که تو را به قتل رسانیم ولی از این امیر بیم داریم و با وی مقابله نیز نتوانیم نمود. بنابراین چنانچه خواستی از اینجا بیرون شوی چنان کن. شیخ نیز به او گفت: آنچه من بدان فرامی خوانم همان دین خداوند و جامه ی عمل پوشیدن به کلمه ی " لا إله إلا الله" و تحقیق این شهادت و گواهی است که محمد رسول الله است. آنکه به این دین چنگ بزند و به یاری آن بشتابد و در این کار صداقت داشته باشد، خداوند نیز وی را نصرت داده و وی را پشتیبانی کرده و بر سرزمین دشمنانش ولایتش بخشد. پس اگر تو نیز شکیابیی نموده و پایداری کنی و این خبر را بپذیری مژده باد تو را که پروردگار نیز ترا یاری رسانیده و از این بدوی و دیگران حمایتت می نماید و به زودی خداوند ترا سرپرستی دیار و عشیره اش را می دهد. امیر پاسخ داد: یا شیخ، ما توان جنگ با وی را نداریم و طاقت مخالفت امر او را نیز در خود نمی بینیم. ورود شیخ محمد به درعیه: آنگاه شیخ از آن جا خارج شده و راه خویش را از عیینه به سوی دیار درعیه تغییر داد. چنانچه تعریف می کنند وی پیاده به آن جا رفت و در پایان روز به آن دیار رسید. او عیینه را هم در آغاز روز با پای پیاده ترک نموده بود و امیر عثمان به بدرقه اش نیز نرفته بود. او در درعیه به خانه ی شخصی از بزرگان آنجا در بالای شهر رفت که محمد بن سویلم عرینی خوانده می شد و مهمان او شد. می گویند: این مرد چنان از آمدن مهمان مذکور می ترسید که زمین بر وی تنگ گشته بود و از امیر درعیه محمد بن سعود بیمناک بود. شیخ وی را آرام نمود و گفت: مژده باد ترا که آنچه من مردم را بدان فرامی خوانم دین خداوندی است و پروردگار بزودی آن را آشکار و غالب می سازد. این خبر به محمد بن سعود رسید و گویند: این خبر را یکی از صالحان به همسر وی رسانید، وی نزد او رفت و به وی گفته بود: محمد را از کار این مرد باخبر ساز و او را تشویق کن تا دعوت وی را بپذیرد و او را بر یاری و پشتیبانی وی ترغیب نما. همسر محمد بن سعود زنی پارسا و نیک کردار بود. وقتی که شوهرش محمد بن سعود امیر درعیه و توابع آن نزد وی آمد، به وی گفت: مژده باد ترا به این غنیمت و فرصت بزرگ! این غنیمتی که خداوند آن را به سوی تو کشانده است، مردی است دعوتگر که به سوی دین خداوند و کتاب الله فرامی خواند و به سوی سنت رسول الله علیه الصلاة والسلام، چه غنیمت بزرگ تر از این!؟ به قبول وی برخیز و یاریش رسان و در این کار هیچ درنگ مکن. امیر مشورت وی را پذیرفت. ولی مانده بود که خود نزد وی برود یا آنکه وی را به سوی خویش بخواند؟! به او مشورت دادند و می گویند که همسرش نیز جزو کسانی بود که نظر خویش را به همراه دسته ای از صالحان به وی گفت، اینگونه که: شایسته نیست که وی را به این جا فراخوانی، بلکه باید به سوی خانه اش روانه شوی. تا آنکه تو به سوی او روانه شوی و علم و دعوتگر خیر و نیکی را گرامی داشته باشی. او نیز این رأی را پذیرفت. چرا که خداوند متعال برای او سعادت و خیر را رقم زده بود، رحمة الله علیه وأکرم الله مثواه! دیدار میان شیخ بن عبدالوهاب و ابن سعود و قرار میان آن دو : به این ترتیب وی به سوی شیخ در منزل محمد بن سویلم رفت و آهنگ وی نمود و بر وی سلام کرد و با وی به گفتگو نشست. گفت شیخ محمد، مژده باد به نصرت و امن و یاری و مساعدتت. شیخ نیز پاسخ گفت: و تو نیز مژده بادت به نصرت و تمکین و سرانجام پسندیده. این دین خداوند است و آنکه به یاری آن برخیزد خدواند به یاری بشتابد و آنکه آن را حمایت کند تایید و حمایت خداوند او را است و بزودی نتیجه ی این کار خویش را خواهی دید. گفت: یا شیخ، پس من با تو بر سر دین خداوند و پیامبرش و جهاد در راه خداوند بیعت می نمایم ولی می ترسم که اگر تو را حمایت و نصرت رساندیم و خداوند ترا پیروزی بخشید ما را به حال خود گذاشته و دیار دیگر را به جز دیار ما برگزینی و از زمین ما به جایی دیگر نقل مکان کنی. گفت: بر این با تو بیعت نکنم . . . با تو بر اینکه خون در برابر خون و ویرانی در برابر ویرانی بیعت کنم و هرگز از دیارت بیرون نشوم. بنابراین با وی بر نصرت و ماندگاری در آن شهر بیعت کرد و با امیر بماند تا او را کمک کرده و با وی در راه خداوند جهاد نماید تا آنکه دین خداوند آشکار و غالب گردد و به این ترتیب بیعت صورت گرفت و به انجام رسید. اعمال شیخ در درعیه : نمایندگانی از مردم دسته دسته از هر جایی، از عینیه، عرقه، منفوحه، ریاض و دیگر جاها و شهرهای اطراف به سوی درعیه روانه می شدند. همچنان درعیه مکانی بود که مردمان از هرجایی به سوی آن هجرت نموده و به سخنان و درس های شیخ و دعوت ایشان به سوی خداوند و ارشاداتش در درعیه گوش فرامی دادند، دسته دسته یا به صورت انفرادی به آن جا راه می پیمودند. به این ترتیب شیخ در درعیه بگونه ای مورد احترام، حمایت شده، محبوب و برخوردار از یاری و مساعدت ماندگار شد و درس هایی را در درعیه درباره ی عقاید، قرآن کریم، تفسیر، فقه و اصول آن، حدیث و مصطلحات آن، علوم عربی، تاریخ و دیگر علوم سودمند را ترتیب داد. مردم از هر شهر و دیاری گروه گروه به سوی وی روانه می شدند و در درعیه مردم بسیاری از جوانان و دیگران آموزش دیدند و برای مردم درس های زیادی برای عوام و خواص برقرار شد و علم و دانش در شهر درعیه گسترش یافت و در دعوت پابرجا ماند. آنگاه جهاد را آغاز نمود و برای مردم جهت ورود به این میدان و زدودن غبار شرک در شهرها و دیار خویش نامه نوشت و با اهالی نجد کار را آغاز نمود و به امرا و علمای آن نامه نوشت. به علمای ریاض و امیر آن دهام بن دواس نیز نامه ای نوشت و برای علمای خرج و امیران آن، برای علمای بلاد جنوب و قصیم و حائل و وشم، سدیر و دیگر شهرها نیز نامه ها نوشت و پیوسته برای آنان و علما و امرای آن ولایات نامه ها می نوشت. به این ترتیب برای همه ی علمای احساء و علمای حرمین شریفین، علمای خارج کشور مانند مصر، شام، عراق، هند، یمن و سایر کشورها نامه می نگاشت. در نوشتن نامه ها برای مردم و آوردن دلایل مداومت نمود و در آن آنچه را از شرک و بدعت که مردمان بدان گرفتار شده اند را توضیح می داد. این بدان معنا نیست که کسی برای نصرت دین وجود نداشت، خداوند متعال انصار و مددکارانی را برای این دین تضمین فرموده است و حتماً کسی به نصرت آن برمی خیزد و هرگاه گروهی از این امت بر حق باشند حتماً یاری داده می شوند، همانطور که پیامبر خدا علیه الصلاة والسلام خود فرموده اند، در بسیاری از گوشه و کنارهای جهان یاری دهندگان حق و حقیقت وجود دارند. لیکن سخن ما اکنون در مورد سرزمین نجد است که در آن شر، فساد، شرک و خرافات به اندازه ای وجود داشت که تنها خداوند عزوجل شمار آن را می دانست. گرچه در میان آنان خیر و نیکی نیز وجود داشت، اما توان آن را نداشتند که برای دعوت دین خداوند چنان که باید و شاید به کار و فعالیت بپردازند. همچنین در سرزمین های یمن و غیر آن دعوتگرانی به سوی حق و انصاری برای آن وجود داشت که این می دانستند این ها همه شرک خرافه هستند ولی تقدیر خداوند چنان نبود که دعوت آنان را آنگونه که برای دعوت شیخ با اسباب بسیار زمینه ی پیروزی را فراهم ساخته بود، پیروز گرداند. از جمله ی اسباب پیروز نشدن آن ها می توان موارد زیر را ذکر نمود: - فراهم نگشتن حامی و نصرت دهنده ای که بتواند آنان را یاری رساند. - نبود صبر و شکیبایی نزد بسیاری از دعوتگران در تحمل انواع آزار و اذیت ها در راه خداوند متعال. - کم بودن علم و دانش. آگاهی برخی از دعوتگران که آنقدر که با آن بتوانند مردم را با شیوه های مناسب و سخنان شایسته و حکمت و موعظه ی حسنه متوجه هدف خویش نمایند. - و دلایل دیگری غیر از آنچه گفته شد. به خاطر مکاتبات بسیار و جهاد، کار شیخ آوازه ی بسیار یافت و امر دعوت آشکار گردید. نامه ی وی به علمای داخل شبه جزیره و خارج آن رسید و دعوت او جمع بی شماری از مردم را در هند، اندونزی، افغانستان، آفریقا، مغرب، مصر، شام و عراق تحت تاثیر قرار داد. دعوتگران بسیاری بودند که با حقیقت و دعوت آگاهی و شناخت داشتند و با رسیدن دعوت شیخ شور و نشاط تازه ای گرفتند و نیروی آنان را فزونی بخشید و به آن دعوت شهرت یافتند. دعوت شیخ همچنان راه خویش را گرفته و در جهان اسلام و سایر جاها شناخته می شد. آنگاه در همان دوران کتاب ها، نامه ها، کتاب های فرزندان، نوه ها، یاران و همکارانش از علمای مسلمین در جزیره وبیرون از آن چاپ و منتشر گردید. همچنین کتاب هایی درباره ی دعوت وی، زندگینامه اش و حول و حوش او و یارانش چاپ و منتشر گردید تا آنکه در بین مردم گوشه و کنار جهان شهرت پیدا کرد. ولی می دانیم که هر صاحب نعمتی حسودانی را نیز دارد و دعوتگر دشمنان زیادی خواهد داشت، همچنان که خداوند متعال در قرآن کریم می فرماید: {وَکَذَلِکَ جَعَلْنَا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا شَیَاطِینَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلَی بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا وَلَوْ شَاءَ رَبُّکَ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَمَا یَفْتَرُونَ }(الأنعام:112) یعنی: « و بدین گونه برای هر پیامبری دشمنی از شیطانهای انس و جن برگماشتیم بعضی از آنها به بعضی برای فریب [یکدیگر] سخنان آراسته القا می‏کنند و اگر پروردگار تو می‏خواست چنین نمی‏کردند پس آنان را با آنچه به دروغ می‏سازند واگذار!» زمانیکه دعوت شیخ شهرت یافت و کتاب های بسیاری نوشته شده و نویسندگان بزرگ درباره اش نگاشتند و در میان مردم منتشر گردید، علما با وی مکاتبه کردند و گروه بسیاری از حسودان و مخالفانش پیداشدند. دشمنان و مخالفان او دو گروه بودند: گروه اول به نام علم و دین با وی دشمنی می کردند و گروه دیگر به نام سیاست ولی مخالفت خود را با ظاهر علم و با نقاب دین پوشانده بودند و از مخالفت علمای دیگر بهره برده و می گفتند: او بر حق نیست و فلان و فلان است. شیخ رحمة الله علیه در دعوت خویش مداومت داشت و شبهات را می زدود و دلایل را روشن می ساخت و مردم را به سوی حقایقی که در کتاب خدا و سنت رسول خدا صلی الله علیه و سلم است راهنمایی می کرد. سخنان مختلفی درباره اش می گفتند. مانند اینکه: او از خوارج است. یا آنکه ادعا می کردند: او اجماع را به هم می زند و ادعا می کند که دارای اجتهاد مطلق است و به علما و فقهای پیش از خویش توجهی ندارد. گاه نیز تهمت های دیگری به او می زدند که دلیلی جز کمبود آگاهی و علم عده ای و پیروی و اعتماد عده ای دیگر از آنان نداشت و گروهی دیگر از مراکز سیاسی اش بیمناک بود و با وی دشمنی سیاسی داشتند که آن را زیر نام دین مخفی می کردند و گفته های افراد گمراهان و خرافه پرستان را گواه می آوردند. ..... ادامه در بخش دوم منبع: سايت نوار اسلام