شبهات وردود » دروغ رافضی ‌ها درباره ‌ی عمر بن الخطاب و فاطمه رضی الله عنهما


أضيفت في : 22-03-2021

شاید بسیاری از ما از برخی شیعه‌ ها شنیده باشیم که عمر فاروق رضی الله عنه در خانه‌ ی فاطمه رضی الله عنها را آتش زده و آن را بر روی ایشان کوبیده که در اثر آن وفات کرده‌ اند. در این جا به طور مختصر به باطل بودن این داستان دروغین اشاره خواهیم کرد. اولا: مورخان و محدثان درباره ‌ی حادثه ‌ای سخن گفته‌ اند که در صدر تاریخ رخ داده و آورده ‌اند که عمر بن الخطاب و گروهی از یاران وی به نزد خانه‌ ی فاطمه دختر رسول الله صلی الله علیه وسلم آمدند و عمر رضی الله عنه از وی خواست با ابوبکر صدیق رضی الله عنه بیعت کند. الله از همه ‌ی آنان راضی باد.

همه ‌ی روایات در مورد بخشی از این واقعه اتفاق دارند که از طریق صحیح روایت شده و در میان اهل علم مشهور است. همچنین مقدار زیادی از دروغ و روایات ساختگی نیز به این حادثه افزوده شده است.
 
بنابراین امیدواریم خواننده‌ ی گرامی با آگاهی و هشیاری به این قضیه نگاه کند تا به نزدیک ‌ترین تصویر واقعی از آن حادثه دست یابد و دروغ‌ های دروغگویان و آنچه وارد تاریخ کرده‌ اند ذهن او را مشوش نسازد.
 
آنچه ثابت شده این است که علی و عباس و فضل بن عباس و زبیر بن عوام رضی الله عنهم از بیعت ابوبکر صدیق در سقیفه‌ ی بنی ‌ساعده تأخیر کردند و این به سبب مشغولیت آنان به آماده‌ سازی رسول الله صلی الله علیه وسلم برای دفن بود. همچنین آنان با خود فکر کردند: چطور مردم به امر خلافت رسول الله صلی الله علیه وسلم مشغول شده اند در حالی که ایشان هنوز دفن نشده است. اما از سوی دیگر بقیه ی مسلمانان برای تعیین خلیفه سرعت عمل به خرج دادند تا مسلمانان حتی یک شب را بدون امیر و فرمانروا سر نکنند و در حقیقت می‌ خواستند امر دین و دنیای مسلمانان به خطر نیفتد.
 
پس از دفن رسول الله صلی الله علیه وسلم علی بن ابی‌ طالب رضی الله عنه و عده ای از خویشاوندان رسول الله صلی الله علیه وسلم که با او بودند کناره‌ گیری نمودند و روزهای اول بیعت نکردند و این از روی سرپیچی، مخالفت یا حسادت با ابوبکر صدیق رضی الله عنه نبود بلکه به این دلیل بود که علی تعجیل در امر خلافت را پیش از خاکسپاری رسول الله صلی الله علیه وسلم درست نمی ‌دید تا آنکه عمر بن الخطاب رضی الله عنه و برخی از صحابه به خانه‌ ی فاطمه رضی الله عنها آمدند و از وی خواستند به علی و زبیر رضی الله عنهما و کسانی که بیعت نکرده‌ اند بگوید که برای جلوگیری از فتنه و محافظت از جماعت مسلمانان هرچه زودتر بیعت کنند. آنان نیز پس شنیدن این امر، بیعت کردند و به فضیلت ابوبکر رضی الله عنه و به حق بودن او برای خلافت اذعان نمودند و از تأخیرشان عذر خواستند و عذرشان نیز پذیرفته شد.
 
اسلم قرشی مولای عمر بن الخطاب رضی الله عنه می ‌گوید: "هنگامی که پس از رسول الله صلی الله علیه وسلم برای ابوبکر صدیق رضی الله عنه بیعت گرفتند، علی و زبیر رضی الله عنهما به خانه‌ ی فاطمه دختر رسول الله صلی الله علیه وسلم می‌ رفتند و با وی مشورت می ‌کردند و از کار خویش - بیعت با ابوبکر - منصرف می ‌شدند. هنگامی که این خبر به عمر بن الخطاب رسید به نزد فاطمه رضی الله عنها رفته و گفتند: ای دختر رسول الله! به الله سوگند که هیچ کس در نزد ما محبوبتر از پدرتان نیست و پس از پدرت کسی در نزد ما محبوتر از شما نیست اما به الله سوگند این مانع من نمی‌ شود که اگر باری دیگر این افراد نزد شما جمع شوند دستور دهم تا خانه را بر آنان آتش زنند.
 
راوی می‌ گوید: هنگامی که عمر رضی الله عنه رفت، آنان آمدند، پس فاطمه رضی الله عنها گفت: می ‌دانید که عمر نزد من آمده و سوگند خورده که اگر دوباره آمدید خانه را بر شما آتش می ‌زند و به الله سوگند، آنچه که را سوگند خورده انجام می‌ دهد، بنابراین به نیکی بروید و ببینید نظرتان چیست و دیگر نزد من نیایید. آنان از نزد فاطمه خارج شدند و دیگر بازنگشتند تا اینکه با ابوبکر بیعت نمودند"[1].
 
می ‌گویم: سند این روایت صحیح است، زیرا محمد بن بشر العبدی (متوفای 203 هجری) ثقه و حافظ و از رجال کتب ششگانه[2] است. همینطور عبید الله بن عمر العمری (متوفای حدود 140 هجری) و زید بن اسلم مولای عمر بن الخطاب (متوفای 136 هجری) و پدرش اسلم مولای عمر رضی الله عنه. در شرح حالش آمده است[3] که وی دوران رسول الله صلی الله علیه وسلم حضور داشت اما در هنگام بیعت در مدینه نبوده، زیرا محمد بن اسحاق می‌ گوید: ابوبکر، عمر رضی الله عنهما را در سال 11 هجری برای سرپرستی حج فرستاد و وی در این سال مولایش اسلم را خرید. بنابراین این روایت مرسل است - خود اسلم این حادثه را ندیده - اما گمان غالب بر این است که اسلم این داستان را از عمر بن الخطاب یا کسی دیگر از اصحاب که آن حادثه را دیده‌ اند، شنیده باشد.
همچنین در برخی از روایت های قوی آمده که در خانه‌ ی فاطمه میان عمر بن الخطاب و همراهانش و زبیر بن عوام که با علی بن ابی ‌طالب بود کشمکش ‌هایی رخ داد که در خانه ی فاطمه رضی الله عنها بود. اما الله شر فتنه‌ ی شیطان را از آنان دور ساخت و کارشان به دشمنی و جدایی نکشید.
 
ابراهیم بن عبدالرحمن بن عوف نقل می‌ کند که: (عبدالرحمن بن عوف همراه با عمر بن الخطاب رضی الله عنهما بود و محمد بن مسلمة شمشیر زبیر را شکست. سپس ابوبکر رضی الله عنه برخاست و برای مردم خطبه خواند و از آنان عذر خواست و چنین فرمود: «به الله سوگند هیچ روز و شبی برای رسیدن به امارت حرص نخوردم و خواهان آن نبودم و هرگز نه در پنهان و نه آشکارا از الله عزوجل امارت نخواستم، اما من از فتنه ترسیدم و فرمانروایی باعث آسودگی من نیست بلکه کاری بس بزرگ بر دوش من نهاده شد که توانش را ندارم جز با یاری الله عزوجل و دوست داشتم که امروز کسی به جای من بود که در این امر قوی ‌تر از دیگران بود». مهاجران سخن وی و عذرش را پذیرفتند. علی و زبیر رضی الله عنهما گفتند: خشم ما تنها برای این بود که ما را از مشورت کنار نهادند، اما ما ابوبکر را پس از رسول الله صلی الله علیه وسلم شایسته‌ ترین شخص برای این امر می ‌دانیم، چرا که او یار غار رسول الله و ثانی اثنین - دومینِ دو نفر - است و به شرف و بزرگی ‌اش اذعان داریم و رسول الله صلی الله علیه وسلم در حالی که در قید حیات بودند ایشان را به امامت نماز برای مردم دستور دادند)[4].
 
می‌ گویم: سند این داستان صحیح و بر اساس شرط بخاری است، زیرا از طریق ابراهیم بن المنذر حزامی از محمد بن فلیح از موسی بن عقبة از سعد بن ابراهیم بن عبدالرحمن بن عوف از ابراهیم بن عبدالرحمن بن عوف است.
 
حاکم رحمه الله می‌ گوید: "این حدیثی صحیح بر اساس شرط بخاری و مسلم است اما آن را تخریج نکرده‌ اند".
 
ذهبی رحمه الله در «التلخیص» می‌ گوید: "بر اساس شرط بخاری و مسلم است".
ابن کثیر رحمه الله در «البدایة والنهایة»[5] می ‌گوید: «سند آن جید – خوب – است".
امام زهری رحمه الله (متوفای 124 هجری) می ‌گوید: (برخی از مهاجران از بیعت ابوبکر رضی الله عنه به خشم آمدند، از جمله علی بن ابی ‌طالب و بیر بن عوام رضی الله عنهما، پس در حالی که سلاح به دست داشتند وارد خانه‌ ی فاطمه شدند. سپس عمر بن الخطاب رضی الله عنه همراه با گروهی از مسلمانان از جمله أسید و سلمة بن سلامة بن وقش ـ هر دو از بنی عبدالاشهل ـ به نزد آنان آمدند و گفته می ‌شود ثابت بن قیس بن شماس از بنی حارث بن خزرج نیز با آنان بود. پس یکی از آنان شمشیر زبیر را گرفت و به سنگ زد تا اینکه شکست)[6].
 
این داستان را موسی بن عقبة (140 هجری) از زهری که شیخش بود روایت کرده و عبدالله بن احمد نیز از طریق او در کتاب «السنة»[7] نقل کرده است.
می ‌گویم: روایاتی که از طریق موسی بن عقبة از زهری نقل شده از صحیح ‌ترین روایات در باب سیرت و مغازی است، تا جایی که ابن معین رحمه الله می ‌گوید: «کتاب موسی بن عقبة از زهری از صحیح‌ ترین کتاب ‌ها در این زمینه است» و امام مالک می ‌گفت: «به مغازی این مرد نیک، موسی بن عقبة توجه کنید» و امام شافعی می ‌گوید: «در زمینه ‌ی مغازی کتابی صحیح ‌تر از کتاب موسی بن عقبة وجود ندارد» و ذهبی رحمه الله می ‌گوید: «مغازی موسی بن عقبة در یک مجلد واقع شده که بزرگ نیست؛ آن را شنیده ‌ایم و غالب آن ها صحیح و مُرسل و  جید – خوب – است».[8]
 
البته زهری خود در هنگام آن حادثه حضور نداشته اما این روایت او موافق روایات صحیح دیگری است که گذشت. والله اعلم.
 
اینگونه بیعت با ابوبکر صدیق رضی الله عنه انجام گرفت و هریک از دو طرف به فضیلت و منزلت یکدیگر اذعان نمودند و اختلاف و نزاع پایان گرفت.
زمانی که خواننده در این روایات صحیح و ثابت تأمل نماید هیچ اثری از نبرد میان صحابه رضوان الله علیهم یا تجاوزِ آنان به یکدیگر مشاهده نخواهد کرد، به ویژه در مورد فاطمه دختر رسول الله صلی الله علیه وسلم که عمر بن الخطاب رضی الله عنه به ایشان گفتند: «پس از رسول الله صلی الله علیه وسلم کسی نزد ما محبوب‌ تر از شما نیست» قطعا صحابه رضوان الله علیهم قدر و منزلت ایشان را نزد رسول الله صلی الله علیه وسلم می‌ دانستند و کسی قصد آزار یا خشمگین ساختن ایشان و حتی تهدیدشان را نداشت، بلکه هدف تنها متوجه ساختن علی بن ابی ‌طالب و زبیر بن عوام رضی الله عنهما بود که به مهم بودن مسأله خلافت پی ببرند و از تأخیر در بیعت دست برداند و ناخواسته باعث اختلاف میان مسلمانان نشوند. آنان نیز پس از آنکه دانستند تأخیر در بیعت ـ با وجود آنکه به برحق بودن ابوبکر اذعان داشتند ـ اجتهادی اشتباه از سوی آنان بوده و ممکن است به فتنه و فساد بزرگ منجر شود، از روی رضایت و اختیار بیعت کردند و آنچه را در دل داشتند، کنار نهادند.
 
محب طبری در توضیح حادثه‌ ی شکستن شمشیر زبیر بن عوام رضی الله عنه در کتاب خود می ‌گوید: "و این حادثه ـ به فرض صحت آن ـ حمل بر نشاندن آتش فتنه و در نیام کردن شمشیر آن بود، نه از روی اهانت به زبیر"[9].
ثانیا:
هر آنچه افزون بر این بخش صحیح از روایات، نقل شده از اشتباهات فاحش راویان در نقل کردن برخی روایات بوده و یا ساخته و پرداخته‌ ی عمدی دروغگویان است.
از جمله روایتی که از طریق سلیمان تمیمی و ابن عون نقل شده مبنی بر این که: (ابوبکر، شخصی را نزد علی فرستاد تا با وی بیعت کند، اما علی بیعت نکرد. پس عمر درحالی که شعله‌ ای آتش در دست داشت به سوی علی رفت. فاطمه کنار در با عمر روبرو شد و گفت: ای فرزند خطاب! آمده ‌ای که در خانه ‌ام را بر من بسوزانی؟ گفت: آری! و این قوی ‌تر از چیزی است که پدرت آورد! آنگاه علی آمد و بیعت کرد و گفت: می‌ خواستم تا وقتی قرآن را حفظ نکرده ‌ام از خانه بیرون نیایم)[10]. گفته است: این روایت را مدائنی از مسلمة بن محارب از سلیمان تمیمی و ابن عون نقل کرده است.
 
می ‌گویم: در سند این روایت چند اشکال وجود دارد:
اول اینکه: درباره‌ ی مسلمة بن محارب زیادی کوفی در هیچ یک از کتب رجال نه توثیق و نه تجریحی نیافتم، جز آنکه بخاری در «التاریخ الکبیر»[11] او را ذکر کرده، همچنین ابن ابی حاتم در «الجرح والتعدیل»[12] وی را یاد کرده است. ابن حبان در «الثقات»[13] از او یاد کرده، با وجود آنکه روایت ابوالحسن مدائنی از وی در کتب تاریخ و سیر و ادب بسیار است و این نشان می ‌دهد که ظاهراً وی روایات بسیاری در تاریخ دارد.
 
دوم اینکه: این روایت مرسل است؛ زیرا سلیمان تیمی ـ که همان ابن طرخان است ـ (متوفای 143 هجری) و عبدالله بن عون أبوعون بصری (بر اساس قول صحیح متوفای 150 هجری) به طور جزم و یقین در این حادثه حضور نداشتند، هرچند این دو از امامان مورد اعتماد هستند اما سال‌ ها پس از این حادثه به دنیا آمده ‌اند. برای پی بردن به شرح حال آن ‌ها می توانید به: کتاب «تهذیب التهذیب» 4/202 و 5/385 مراجعه کنید. یحیی بن سعید القطان درباره‌ ی سلیمان تیمی می ‌گوید: روایات مرسل وی تقریباً هیچ ارزشی ندارد.
 
مدائنی (متوفای 224 هجری) همان ابوالحسن، علی بن محمد بن عبدالله اخباری، شیخ بلاذری است که صاحب تصانیف بسیاری می باشد. ابن عدی در درباره‌ ی وی می ‌گوید: «در حدیث قوی نیست و صاحب اخبار است»[14]. در «لسان المیزان»[15] شرح حال وی آمده و از یحیی بن معین و ابوعاصم النبیل و طبری، توثیق وی را نقل کرده و ذهبی نیز در «سیر أعلام النبلاء»[16] شرح حال وی را آورده است.
 
علاوه بر ضعف سند این روایت که بیان شد، نشانه‌ های بسیاری دال بر منکر بودن و عدم صحت این روایت است، از جمله:
چطور ممکن است عمر بن الخطاب رضی الله عنه برای سوزاندن خانه‌ ی فاطمه رضی الله عنها با خود آتشی حمل کند سپس شوهر ایشان علی بن ابی ‌طالب رضی الله عنه هیچ اعتراض و دخالتی نکند!! در حالی که وی به شجاعت و شهسواری معروف بود!! و آیا اصلا ممکن است که شوهری زن خود را بفرستد تا در برابر عمر رضی الله عنه که قصد سوزاندن خانه‌ اش را دارد، بایستد؟!! از سوی دیگر بنی عبدالمطلب و بنی‌ شهام کجایند که هیچ دفاعی از علی و فاطمه که از خویشاوندان آنان هستند نکردند؟!! آیا کسی از آنان نبود که به دفاع از دختر خاندان خودشان که دختر شریف‌ ترین خلق است، برخیزد؟!!
 
بر اساس آنچه در این روایت آمده ظاهرا علی رضی الله عنه که در ابتدا از بیعت سر باز زده بود از ترس عمر رضی الله عنه تن به بیعت می‌ دهد، یعنی پس از آنکه عمر رضی الله عنه به خانه‌ ی فاطمه رضی الله عنها حمله کرد! آیا چنین دروغی را می ‌توان پذیرفت؟! آیا قابل باور است که علی رضی الله عنه به خاطر ترس و تهدید دیگر صحابه و از روی اجبار بیعت کرده باشد؟!
 
 
همچنین این اخبار در تناقض کامل با روایات صحیح است که بر اساس آن علی بن ابی ‌طالب رضی الله عنه از روی خشنود و طیب خاطر با بیعت ابوبکر رضی الله عنه موافقت می‌ کند و این بیعت در مسجد و به صورت علنی با حضور مردم بوده، چنانکه بخاری در صحیح خود در حدیث شماره ی (4240) و همچنین ر مسلم در حدیث شماره ی (1759) روایت کرده‌ اند. همچنین این روایت در تناقض با روایات صحیحی است که پیشتر بیان شد، مبنی بر اینکه عمر رضی الله عنه از ترس تفرقه و اختلاف امت به نزد علی رضی الله عنه رفتند تا وی را به بیعت فرا خواند و اصلا آتشی با خود نداشت و متعرض دختر رسول الله صلی الله علیه وسلم نشد بلکه با گرامی ‌ترین اخلاق و زیباترین نحو با ایشان رفتار نمود.
 
همچنین در این روایت از عمر رضی الله عنه نقل شده که خطاب به فاطمه رضی الله عنها گفتند: «و این قوی ‌تر از چیزی است که پدرت - یعنی رسول الله صلی الله علیه وسلم آورده! -» که این بی ‌ادبی با رسول الله صلی الله علیه وسلم است و اگر واقعا عمر بن الخطاب رضی الله عنه چنین چیزی گفته بود دیگر صحابه جلوی او را می ‌گرفتند و وی را مورد مجازات قرار می‌ دادند؛ اما دروغ و تهمت در این روایت آشکار است و حتی کودکان مسلمان نیز چنین چیزی را نمی ‌پذیرند، زیرا از صحابه به طور عموم و از عمر بن الخطاب رضی الله عنه به طور خاص محبت و بزرگداشت شدیدشان نسبت به رسول الله صلی الله علیه وسلم شناخته شده و معروف است.
 
 
در پایان باید گفت که رابطه‌ ی عمر بن الخطاب رضی الله عنه و اهل بیت رسول الله صلی الله علیه وسلم از بهترین روابط و بر اساس مودت و محبت بوده است. آنان حرمت و قدر و منزلت یکدیگر را می ‌دانستند و جز خیر و برادری چیزی بین آنان نبود تا جایی که بر اساس صحیح‌ ترین روایات که بخاری و مسلم از ابن عباس نقل کرده‌ اند، آمده است: "عمر بن الخطاب را بر تخت وی گذاشتند، پس مردم او را در بر گرفتند؛ برخی برایش دعا می ‌کردند و برخی ستایشش می ‌گفتند و برخی دیگر پیش از آنکه او را بردارند بر وی نماز می ‌خواندند، اما چیزی توجهم را جلب نکرد جز آنکه مردی از پشت سر دست بر دوش من گذاشت. برگشتم و دیدم که علی بن ابی‌ طالب است. او برای عمر دعای رحمت کرد و گفت: کسی را پس از خودت به جای نگذاشتی که دوست داشته باشم عملم مانند او باشد جز خودت. به الله سوگند گمانم همین بود که الله تو را با دو یارت همراه می گرداند چرا که بسیار از رسول الله صلی الله علیه وسلم می ‌شنیدم که می‌ فرمود: من و ابوبکر وعمر آمدیم، من و ابوبکر و عمر وارد شدیم، من و ابوبکر و عمر بیرون رفتیم. برای همین امید دارم یا گمان می‌ کنم که الله تو را با آنان قرار می دهد"[17].
ثالثا:
همانند این روایت، روایت ضعیف و منکر دیگری از عبدالرحمن بن عوف رضی الله عنه روایت کرده‌ اند که می ‌گوید: (برای عیادت ابوبکر رضی الله عنه که در بستر مرگ بود بر وی وارد شدم؛ بر او سلام گفتم و حالش را پرسیدم؛ نشست و گفت: الحمدلله حالم خوب است) در ادامه‌ ی روایت آمده است که ابوبکر رضی الله عنه فرمود: (بر هیچ یک از کارهایی که کرده‌ ام ناراحت نیستم جز سه چیز که آرزو می ‌کردم ای کاش نکرده بودم) از جمله‌ی آن کارها این بود که فرمود: (آرزو داشتم ای کاش خانه‌ ی فاطمه را مکشوف نساخته بودم و رهایش می‌ کردم، حتی اگر برای جنگ، درش را بسته بودند)[18] تا آخر داستان.
می ‌گویم: سند این روایت منکر است و اشکال آن علوان بن داود بجلی است. هیثمی می‌ گوید: «در این علوان بن داود بجلی است که ضعیف است و درباره‌ ی این اثر بر وی ایراد گرفته‌ اند»[19] ذهبی درباره ‌ی شرح حال او می‌ گوید: "علوان بن داود بجلی، مولای جریر بن عبدالله است و گفته شده اسمش علوان بن صالح است. بخاری می ‌گوید: علوان بن داود ـ و برخی گفته‌ اند ـ ابن صالح ـ منکر الحدیث است. عقیلی می ‌گوید: حدیثی دارد که بر وی متابعه نمی ‌شود و جز از وی شناخته نشده. ابوسعید بن یونس می‌ گوید: منکر الحدیث است"[20].
یکی از نشانه ‌های ضعیف و منکر بودن این روایت، اضطرابش در نقل آن است:
یک بار این روایت را از صالح بن کیسان از حمید بن عبدالرحمن نقل کرده، چنانکه نزد ابوعبید و ابن عساکر و عقیلی آمده است.
و بار دیگر از ابومحمد مدنی از صالح بن کیسان، چنانکه نزد ابن عساکر[21] آمده است.
باری دیگر از ماجشون از صالح بن کیسان. آنطور که نزد ابن عساکر[22] آمده.
و بار دیگر از حمید بن عبدالرحمن بن حمید از صالح بن کیسان، همانطور که نزد طبرانی و ابن عساکر[23] آمده است.
و باز باری دیگر از حمید بن عبدالرحمن از صالح بن کیسان از عمر بن عبدالرحمن، چنانکه طبری از وی نقل کرده است.
بی‌ شک این همه اضطراب و اختلاف، دلیل بر توهم و منکر بودن روایت اوست.
بنابراین چطور این دروغگویان انتظار دارند خبری را که یک شخص منکر الحدیث روایت کرده و همه‌ ی محدثان بر تضعیف او متفق هستند را باور کنیم؟ و اصلا بر فرض صحیح دانستن این روایت چطور لفظ «منزل فاطمه را مکشوف نمی ‌ساختم» - بر فرض صحت - را به معنای تجاوز به این خانه یا سوزاندن و ویران ساختن آن تفسیر کرده ‌اند؟ و چطور انتظار دارند که مردم باور کنند ابوبکر صدیق، بهترین مردم پس از رسول الله صلی الله علیه وسلم و پیامبران به فاطمه دختر رسول الله صلی الله علیه وسلم آزار رسانده و به خانه‌ اش تجاوز روا داشته و حرمتش را زیر پا نهاده است؟!!
بلکه در صحیح بخاری[24] و صحیح مسلم[25] ثابت است که "علی بن ابی‌ طالب با ابوبکر سخن گفت تا آنکه اشک از چشمان ابوبکر سرازیر شد، آنگاه ابوبکر صدیق گفت: قسم به آنکه جانم به دست اوست، خویشاوندی رسول الله صلی الله علیه وسلم برایم محبوبتر از آن است که با خویشان خویش رابطه داشته باشم. اما آنچه به سبب این اموال میان من و شما روی داد هرگز در آن حقی زیر پا ننهاده ‌ام و هیچ یک از اوامر رسول الله صلی الله علیه وسلم را رها نکرده ‌ام مگر آنکه انجامش داده ‌ام"[26].
 
چهارم:
اما آنچه رافضیان در کتاب ‌ها و سایت‌ های خود از برخی راویان دروغگویشان نقل می‌ کنند که عمر بن الخطاب رضی الله عنه خانه‌ ی فاطمه رضی الله عنها را آتش زده و او را چنان کتک زده که بازویش زخمی شده و جنینش به سبب آن سِقط گردیده و در برخی روایات دیگر آمده که فاطمه رضی الله عنها موهای سرشان را آشکار کردند و... واقعا انسان مسلمان نمی ‌داند بر چنین روایات دروغینی بخندد یا بگرید! آیا به سبب سماجت و زشتی این روایات دروغین که شکی در ساختگی بودن آن نیست بخندد؟ روایاتی که بدون هیچ سند صحیح متصلی از برخی کتب تاریخ که مملو از دروغ و داستان‌ های ساختگی است نقل می ‌شود.
 
یا به خاطر انحطاط عقل و خرد برخی از مردم بگرید که این خرافات را باور کرده و آن را نقل می‌ کنند و توجهی به حرمت صحابه ندارند که الله متعال درباره‌ ی شان می ‌فرماید:
{و پیشگامان نخستین از مهاجرین و انصار  و کسانی که به نیکی از آنها پیروی کردند، الله از آنها خشنود گشت و آنها نیز از او خشنود شدند و برای آنان باغ هایی آماده کرده است که نهرها از زیر آن جاری است، جاودانه در آن خواهند ماند، این پیروزی بزرگ است}[27].
شیخ الاسلام ابن تیمیه می‌ گوید: «ما به یقین می ‌دانیم که ابوبکر رضی الله عنه نه به علی و نه به زبیر رضی الله عنهما هیچ آزاری نرساند و حتی متعرض سعد بن عباده نشد که در آغاز و پایان از بیعت سر باز زد. بالاترین چیزی که می ‌توان گفت این است که وی خانه را جستجو کرد تا ببیند آیا چیزی از اموال الله در آن وجود دارد تا میان مستحقان تقسیم نماید. سپس دید که اگر این مال را - بر فرض وجود - برای خودشان بگذارد نیز جایز است. زیرا آنان از جمله مستحقان هستند. اما اینکه به آنان آزاری رسانده باشد به اتفاق علما و دینداران رخ نداده و چنین روایاتی تنها از این جاهلان دروغگو نقل می‌ شود و بی‌ خردان دنیا آن را باور می ‌کنند. آن‌ هایی که می ‌گویند صحابه خانه‌ ی فاطمه رضی الله عنها را ویران کردند و به شکمش زدند که باعث سقط جنینش شد که این ‌ها به اتفاق مسلمانان همه‌ اش ادعاهای ساختگی و تهمت و بهتان است و تنها کسی آن را باور می‌ کند که از جنس چهارپایان باشد»[28].
این را نه از روی ادعای صرف بلکه پس از بررسی و پژوهش این داستان از همه‌ ی منابع آن نزد مورخان سنی و شیعه بیان می‌ کنیم.
 
روایات صحیح و ضعیف نزد اهل سنت را پیش‌ تر بررسی کردیم. اما شیعه‌ ها این داستان را در ده‌ ها کتاب ذکر کرده ‌اند که هیچ ‌یک سند معتبری ندارد. شاید نخستین و قدیمی ‌ترین منبعی که این داستان را به میان آورده کتاب سُلیم بن قیس عامری هلالی باشد که به کتاب «السقیفة» معروف است. در این کتاب (صفحه ‌ی 385 چاپ محمد باقر الانصاری) به نقل از أبان بن عیاش از سلیم بن قیس آمده که گفت: «نزد عبدالله بن عباس در خانه‌ اش بودم و گروهی از شیعیان علی علیه السلام با ما بودند، پس برای ما حدیث گفت از جمله آنکه گفت:...» سپس روایتی طولانی را ذکر نموده که در آن داستان مذکور مبنی بر هجوم صحابه به خانه‌ ی فاطمه رضی الله عنها با طول و تفصیل فراوان آمده است.
در پاسخ به این روایت می ‌گوییم:
کتاب سلیم بن قیس، کتابی دروغین است و اولین نص بر تحریف قرآن در این کتاب آمده. حتی خود علمای شیعه در نسبت این کتاب به سلیم بن قیس شک دارند:
ابن مطهر حلی در کتاب الرجال[29] می‌ گوید: «أبان بن عیاش بسیار ضعیف است و اصحاب ما جعل کتاب سلیم بن قیس را به وی نسبت داده ‌اند».
در کتاب محمد بن علی اردبیلی (1101 هجری) به نام «جامع الرواة»[30] آمده است: «أبان بن أبی‌ عیاش، فیروز، یک تابعی ضعیف است... و به وی توجه نمی‌ شود. اصحاب ما جعل کتاب سلیم بن قیس را به وی نسبت داده ‌اند».
مامقانی (متوفای 1351) در کتاب «تنقیح المقال»[31] می ‌گوید: «یاران شیعه ما و علمای شیعه می ‌گویند سلیم شناخته شده نیست و در اصل وجود وی شک است و از وی به نیکی یاد نکرده‌ اند. کتاب منسوب به وی قطعا ساختگی است و در آن ادله‌ ی کافی بر جعلی بودن آن موجود است».
شیخ مفید در کتاب «تصحیح اعتقادات الإمامیة»[32] می ‌گوید: «این کتاب مورد اعتماد نیست و در آن خلط و تدلیس بسیار رخ داده است؛ بنابراین برای شخص دیندار شایسته است که از هر آنچه در این کتاب آمده دوری گزیند و به طوری کلی روی آن و تقلید از روایتش حساب نکند و برای [شناخت] احادیث آن به علما (!!) پناه آورد تا او را از صحیح و فاسد آن آگاه سازند». این نص سخن شیخ مفید است که نیازی به توضیح بیشتر ندارد!
موسوی در کتاب خود «لله ثم للتاریخ»[33] می ‌گوید: «اما کتاب سلیم بن قیس را به دروغ به سلیم بن قیس نسبت داده ‌اند. آن را أبان بن أبی عیاش جعل کرده سپس به سلیم نسبت داده است».
از سوی دیگر به فرض آنکه این کتاب را منسوب به سلیم بن قیس بدانیم باز هم وی در دوران خلافت ابوبکر صدیق در مدینه نبوده، چنانکه تمام کتب شیعه در شرح حال وی آورده ‌اند. محقق کتاب سلیم بن قیس یعنی محمد باقر انصاری نیز در صفحه 85 این کتاب چنین بیان نموده. بنابراین مشخص می‌ شود که میان سلیم بن قیس و حوادث مورد ادعای این کتاب انقطاع است و مشخص نیست این داستان‌ ها را از کدام راوی دروغگو نقل کرده باشد.
علاوه بر این در میزان نقد حدیث، روایت سلیم بن قیس از عبدالله بن عباس ثابت نشده و نام وی در میان شاگردان ابن عباس نیامده و شنیدن وی از ابن عباس ثابت نشده است. بنابراین در این سند یک انقطاع واضح وجود دارد.
از سوی دیگر أبان بن عیاش از سوی علمای حدیث، متروک و منکر الحدیث و ضعیف دانسته شده. امام احمد رحمه الله درباره‌ ی او می‌ گوید: «متروک الحدیث است. مردم از دیر زمانی احادیث او را ترک گفته‌ اند» و می ‌گوید: «حدیثش نوشته نمی ‌شود. منکر الحدیث است» و ابن معین می ‌گوید: «حدیثش چیزی نیست» ابن مدینی می ‌گوید: «ضعیف است» و شعبه می ‌گوید: «ابن أبی عیاش در حدیث، دروغ می ‌گفت»[34].
پنجم:
در پایان، اگر از علمای خود شیعه دروغ بودن این داستان را که مورخین خودشان روایت کرده اند را نقل کنیم باز هم حجتی برای تصدیق این داستان برای کسی باقی می ماند؟!
امام بزرگ امامیه، محمد حسین آل کاشف الغطاء در کتابش «جنة المأوی» (چاپ دار الأضواء، صفحه‌ ی 135) می ‌گوید: «داستان کتک زدن زهرا و سیلی زدن به او چیزی است که نه وجدانم می ‌پذیرد و نه عقلم و نه احساسم به آن قانع می‌ شود، نه برای آنکه آن قوم از این جسارت بزرگ امتناع می ‌ورزیدند، بلکه از این جهت که سجایای عرب و سنت‌ های جاهلی (؟!!) که شریعت اسلامی آن را مستحکم نموده و آن را تأیید و بر آن تأکید کرده به شدت از زدن زنان یا دست درازی به آنان منع نموده حتی برخی سخنان از امیرالمؤمنین به این معنی است که: در جاهلیت اگر مردی زنی را می ‌زد این ننگ در نسل و بازماندگانش باقی می ‌ماند... پس چگونه ممکن است وارد چنین گردنه‌ ی ناهمواری شده باشند، حتی اگر ستمگرتر و تجاوزکارتر از عاد و ثمود باشند؟!
آنچه باعث می ‌شود به سخن من بیشتر یقین کنی این است که او - فاطمه زهرا - که صاحب شرف و بزرگواری است در هیچ یک از خطبه‌ ها و سخنانش که حاکی از ظلم کردن به او و حق خواهی ‌اش از آن قوم بود اشاره ‌ای به این جریان نکرده؛ همانند خطبه‌ ی رسا و طولانی ‌اش که در مسجد، خطاب به مهاجرین و انصار ایراد نمود و همچنین سخنانش با امیر مؤمنان پس از بازگشت از مسجد، در حالی که برافروخته و متأثر بود به حدی که از حدود آداب خارج شد (؟!!)، عاداتی که در طول زندگی ‌اش زیر پا ننهاده بود، پس به وی گفت: ای فرزند ابی‌ طالب! ... این فرزند ابی‌ قحافه - ابوبکر صدیق - نخلستان پدرم و قوت فرزندانم را از من می ‌گیرد، در سخن با من صدا بلند می ‌کند و دیدم که در سخن با من تندی می‌ کند... اما هرگز نگفت که او یا دیگر صحابه وی را زده‌ اند یا به وی دست درازی کرده‌ اند. همینطور در سخنان وی خطاب به زنان مهاجرین و انصار که از وی پرسیدند: ای دختر رسول الله! چگونه صبح کردی؟ فرمود: به الله سوگند در حالی صبح نمودم که نسبت به دنیای شما بی ‌میلم و از مردانتان متنفر... - در اینجا نیز - اشاره‌ ای به زدن نیست بلکه اشاره به بزرگترین ضربه یعنی غصب فدک و بدتر از آن یعنی غصب خلافت و مقدم داشتن آنچه الله به تأخیر انداخته یا به تأخیر انداختن آنچه مقدم داشته است و تمام این شکایت های او در این دو مسأله خلاصه می ‌شود. همینطور سخنان امیر مؤمنان پس از دفن ایشان ... چنانکه به قبر رسول الله صلی الله علیه وسلم رفت و گفت: السلام علیک یا رسول الله! از سوی من و دخترت که نزد تو منزل گرفته... تا پایان سخنان ایشان که اگر سنگ آن را بداند نابود می ‌شود، اما در آن اشاره ‌ای به زدن نیست بلکه سخن از ظلم فجیع و توهین است و اگر چنین چیزی رخ داده بود حتما به آن اشاره می‌ کرد... ادعای اینکه این قضیه را مخفی کرده ساقط است؛ زیرا کتک زدن به صورت و چشم قابل پنهان کردن نیست»[35].
نکته: با وجود سخنان باطل و افترای دروغین و ساختگی و تعدی به صحابه‌ ی بزرگوار در این متن، به عمد این متن طولانی را ذکر کردیم تا خواننده‌ ی گرامی به سیاق آن پی ببرد و بداند که چگونه یکی از بزرگترین مراجع شیعه از این داستان ایراد گرفته و به آن طعنه وارد می کند!
و زمانی که خواننده بداند او از مراجع این قوم است از این دروغ‌ ها هم تعجب نخواهد کرد، زیرا از کوزه همان برون تراود که در اوست.
از الله متعال خواهانیم گمراهان را به راه راست هدایت نماید.
 
 
 
[1]"حین بُویع لأبی بکر بعد رسول الله صلی الله علیه وسلم، کان علی والزبیر یدخلان علی فاطمة بنت رسول الله صلی الله علیه وسلم فیشاورونها ویرتجعون فی أمرهم، فلما بلغ ذلک عمر بن الخطاب خرج حتی دخل علی فاطمة فقال: یا بنت رسول الله صلی الله علیه وسلم! والله ما من أحد أحب إلینا من أبیک، وما من أحد أحب إلینا بعد أبیک منک، وایم الله ما ذاک بمانعی إن اجتمع هؤلاء النفر عندک إن أمرتهم أن یحرق علیهم البیت. قال: فلما خرج عمر جاؤوها فقالت: تعلمون أن عمر قد جاءنی، وقد حلف بالله لئن عدتم لیحرقن علیکم البیت، وایم الله لیمضین لما حلف علیه، فانصرِفوا راشدین، فَرُوا رأیَکم ولا ترجعوا إلّیَّ، فانصرفوا عنها، فلم یرجعوا إلیها حتی بایعوا لأبی بکر" روایت احمد در "فضائل الصحابة" 1/364؛ ابن ابی شیبة در "المصنف" 7/432؛ ابن ابو عاصم به نقل از وی در "المذکر والتذکیر" 1/91؛ روایت ابن عبدالبر در "الاستیعاب" 3/975 از طریق البزار اما آن را در کتاب چاپ شده ی البزار نیافتم؛ روایت خطیب به طور مختصر در "تاریخ بغداد" 6/75 تمام این روایت ها از طریق محمد بن بشر از عبیدالله بن عمر از زید بن اسلم از پدر اوست.
[2] "الکتب الستة" یعنی کتب ششگانه که شامل: صحیح بخاری، صحیح مسلم، سنن ابوداود، سنن ترمذی، سنن نسائی، سنن ابن ماجه می باشد.
[3] تهذیب التهذیب: 1/266
[4]"روی إبراهیم بن عبد الرحمن بن عوف: أن عبد الرحمن بن عوف کان مع عمر بن الخطاب رضی الله عنه، وأن محمد بن مسلمة کسر سیف الزبیر، ثم قام أبو بکر فخطب الناس واعتذر إلیهم وقال: والله ما کنت حریصا علی الإمارة یوما ولا لیلة قط، ولا کنت فیها راغبا، ولا سألتها الله عز وجل فی سر وعلانیة، ولکنی أشفقت من الفتنة، وما لی فی الإمارة من راحة، ولکن قُلِّدتُ أمرا عظیما ما لی به من طاقة ولا ید إلا بتقویة الله عز وجل، ولوددت أن أقوی الناس علیها مکانی الیوم. فقبل المهاجرون منه ما قال وما اعتذر به. قال علی رضی الله عنه والزبیر: ما غضبنا إلا لأنا قد أُخِّرنا عن المشاورة، وإنا نری أبا بکر أحق الناس بها بعد رسول الله صلی الله علیه وسلم، إنه لصاحب الغار وثانی اثنین، وإنا لَنعلم بشرفه وکبره، ولقد أمره رسول الله صلی الله علیه وسلم بالصلاة بالناس وهو حی" روایت موسی بن عقبة در "المغازی" همچنین ابن کثیر در "البدایة والنهایة" 6/302 ذکر کرده است. همچنین از طریق حاکم در "المستدرک" 3/70، البیهقی در "السنن الکبری" 8/152 و ابن عساکر در "تاریخ دمشق" 30/287.
[5] 5/250
[6] "وغضب رجال من المهاجرین فی بیعة أبی بکر رضی الله عنه، منهم علی بن أبی طالب والزبیر بن العوام رضی الله عنهما، فدخلا بیت فاطمة بنت رسول الله صلی الله علیه وسلم ومعهما السلاح، فجاءهما عمر رضی الله عنه فی عصابة من المسلمین فیهم: أسید، وسلمة بن سلامة بن وقش - وهما من بنی عبد الاشهل -، ویقال: فیهم ثابت بن قیس بن الشماس أخو بنی الحارث بن الخزرج، فأخذ أحدهم سیف الزبیر فضرب به الحجر حتی کسره".
[7] 2/553-554
[8] سیر أعلام النبلاء: 6/114-118
[9] الریاض النضرة فی مناقب العشرة: ص/115
[10] به روایت احمد بن یحیی بلاذری (متوفای 270 هجری) در کتاب «أنساب الأشراف»: 2/12؛ چاپ دارالیقظة العربیة، دمشق با تحقیق محمد الفردوس العظم.
[11] 7/387
[12] 8/266
[13] 7/490
[14] الکامل: 5/213
[15] 4/253
[16] 10/400
[17] "عن ابْنَ عَبَّاسٍ رضی الله عنهما قال: وُضِعَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ عَلَی سَرِیرِهِ، فَتَکَنَّفَهُ النَّاسُ یَدْعُونَ وَیُثْنُونَ وَیُصَلُّونَ عَلَیْهِ قَبْلَ أَنْ یُرْفَعَ، وَأَنَا فِیهِمْ، قَالَ: فَلَمْ یَرُعْنِی إِلَّا بِرَجُلٍ قَدْ أَخَذَ بِمَنْکِبِی مِنْ وَرَائِی، فَالْتَفَتُّ إِلَیْهِ فَإِذَا هُوَ عَلِیٌّ بن أبی طالب، فَتَرَحَّمَ عَلَی عُمَرَ وَقَالَ: مَا خَلَّفْتَ أَحَدًا أَحَبَّ إِلَیَّ أَنْ أَلْقَی اللَّهَ بِمِثْلِ عَمَلِهِ مِنْکَ، وَایْمُ اللَّهِ إِنْ کُنْتُ لَأَظُنُّ أَنْ یَجْعَلَکَ اللَّهُ مَعَ صَاحِبَیْکَ، وَذَاکَ أَنِّی کُنْتُ أُکَثِّرُ أَسْمَعُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ: جِئْتُ أَنَا وَأَبُو بَکْرٍ وَعُمَرُ، وَدَخَلْتُ أَنَا وَأَبُو بَکْرٍ وَعُمَرُ، وَخَرَجْتُ أَنَا وَأَبُو بَکْرٍ وَعُمَرُ، فَإِنْ کُنْتُ لَأَرْجُو أَوْ لَأَظُنُّ أَنْ یَجْعَلَکَ اللَّهُ مَعَهُمَا" روایت بخاری (3677) و مسلم (2389).
[18] "عبد الرحمن بن عوف رضی الله عنه قال: (دخلت علی أبی بکر رضی الله عنه أعوده فی مرضه الذی توفی فیه، فسلمت علیه وسألته کیف أصبحت؟ فاستوی جالسا فقلت: أصبحت بحمد الله بارئا... - وذکر کلاما طویلا وفیه -: أما إنی لا آسی علی شیء إلا علی ثلاث فعلتهن وددت أنی لم أفعلهن...- وذکر منها قوله -: فوددت أنی لم أکن کشفت بیت فاطمة وترکته، وإن أُغلق علی الحرب...إلی آخر الخبر" روایت ابوعبید قاسم بن سلام در "الأموال" ص/173، ابن زنجویه در "الأموال" ص/364، طبری در "تاریخ الأمم والملوک" 2/353، عقیلی در "الضعفاء الکبیر" 3/419، طبرانی در "المعجم الکبیر" 1/62 و از ابو نعیم اصبهانی به نقل از طبرانی در "حلیة الأولیاء" 1/34 و روایت ابن عساکر در "تاریخ دمشق" 30/417-430 همه ی آن ها از طریقی که مدار آن بر علوان بن داود البجلی است.
[19] "مجمع الزوائد" 5/366
[20] میزان الاعتدال: 3/108
[21] 30/420
[22] 30/422
[23] 30/422
[24] 4240
[25] 1759
[26] "أن علی بن أبی طالب لم یزل یکلم أبا بکر، حتی فاضت عینا أبی بکر، فلما تکلم أبو بکر قال: والذی نفسی بیده، لقرابة رسول الله صلی الله علیه وسلم أحب إلی أن أصل من قرابتی، وأما الذی شجر بینی وبینکم من هذه الأموال فإنی لم آل فیها عن الحق، ولم أترک أمرا رأیت رسول الله صلی الله علیه وسلم یصنعه فیها إلا صنعته".
[27] {وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَالْأَنْصَارِ وَالَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ رَضِیَ اللَّـهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی تَحْتَهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَدًا ۚذَٰلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ} توبه:100
[28] منهاج السنة النبویة: 8/208
[29] ص/206
[30] 1/9
[31] 2/25
[32] ص/149-150
[33] ص/83
[34] تهذیب التهذیب: 1-97-101
[35] نقل مختصر از کاشف الغطاء.